محمدحسن بارق شفیعی متولد سال ١٣١٠ خورشیدی در کابل ، شاعر و سیاستمدار افغانستان، یکی از بنیانگذاران شعر نو در افغانستان و وزیر پیشین اطلاعات و فرهنگ افغانستان است. کتابهای شعر او عبارتند از:
ستاک (نخستین مجموعه شعر نو فارسی دری در افغانستان، ١٣٤٢)
شهر حماسه (١٣٥٨)
دورانساز (١٣٥۹)
شیپور انقلاب (١٣٦٦)
در حال حاضر، بارق شفیعی با خانواده خود در آلمان زندگی میکند.
=========================================
انسان فردا
من خداوندگار فردایم
رنگ و بوی بهار زیبایم
باش! تا چشم خلق بگشایم
شور مستیِّ خویش بنمایم
عشق، هنگامهٔ جهان من است
کار، پروردگار هستی من
آرزو، جلوهگاه جان من است
شعر، آیینهدار مستی من
صبح فردا که نورِ چشمِ جهان
زندگی را پُر آفتاب کند
باز گردد جهان دوباره جوان
همهجا را پُر انقلاب کند
هرچه بینی در آن، مرا بینی
اثر عشق و آرزوی مرا
پیشتاز زمان مرا بینی
ذوق پُر شورِ جستوجوی مرا
خیره سوزد چراغ مه به فضا
پیش خورشیدِ زندگانیِ من
گرم و پُرشور و آرزوافزا:
قلب من، عشق من، جوانی من
انگیزه زندگی
بدانسان که روشنگر خاوران
بوَد روشنیبخش روشنگران
به هستی دهد تاب بالندگی
به بـالندگی جنبش بیکران
دلم منبع نور و تابندگی است
تب و تابم انگیزهٔ زندگی است
بدانسان که روشن بُدی قرنها
دل و دیدهٔ موبد موبدان
چـو آذرگشسپان شرقِ کهن
ز آتشفروزان بلخ جوان
دلم روشن از تاب اندیشهای است
که چون شعله خیزد ز جان سخن
بدانسان که مرغان آذرنهاد
برآرند از نای آتش به جان
نوای شررخیزِ جانآفرین
اَبَر جنگلِ شعلهٔ جاودان
بر آوردهام روزگاری دراز
ز نای سـخن نالهٔ آتشین
بدانسان که نیروی رزمندگی
بجوشد چو خون در رگ زندگی
به هر موج هستی دهد جان نو
به هر جان نو سوز بالندگی
سخن را به رگهای جان سالها
دمیدم بـسی خون ایمان نو
بدانسان که غوغای آزادگان
بریزد ز بن بارهٔ بندگی
چو فریاد شیـرافکن زاوُلی
اَبَر مردِ میدانِ تازندگی
برآوردهام من به میدان شعر
چکاچاک تیغ زبان دری
ولیکن شنیدم ز بیباوری
که خورشیـدِ روشنگر افسردهاست
چه مایه به بیباوری زیستهست
که گوید: نوا در نیام مردهاست
نخواهد صدا در گلویم شـکست.
==========================================